زیبا ترین نگارخانه در قلب هستی است
که زمین و اسمان و ملک و ملوک و عرش و فرش را شگفت زده کرده است...
زیبا ترین نگارخانه در قلب هستی است
که زمین و اسمان و ملک و ملوک و عرش و فرش را شگفت زده کرده است...
حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم گردد...
(کوروش کبیر)
همین که هستی کافیست...
دور از من ...
بدون من...
چه فرقی میکند...؟
گل میخری...!؟خوب است....!
برای من نیست...!؟
نباشد...
همین که رختمان زیر یک افتاب خشک میشود کافیست...
دلخوشم به این حماقت شیرین...

گاهی سرسری رد شو..
زندگی کن…
چرا که..
“دقت” .. “دق ات” میدهد...

برام مهم نیست که ...
یادمه ی جا خونده بودم ...
ادما مث عکس میمونن هرچی بزرگتر بشن کیفیت شون و از دست میدن...
بیخیال...
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
این سکوت را بشکن
چرا...؟
که زمزمه از ایه های اعجاز است...

این آخرین بارم بود...
دیگراحساسم رابرای کسی عریان نمیکنم..
این روزها "صداقت" یعنی:
"حماقت"

بـَعضــے آه هـا را هـَرچـِقدر هم از تـه دل بــِكشـے
سیـنه ات خـالـے نمـیشـود
امروز سـینه مـَن پـُر از همان آه هـاست

جفرافيا كوچك من
بازوان توست....
اي كاش تنگ تر شود
اين سرزمين من....